مقدمه
روز اول مهر که شد نمیخواستم برم مدرسه، حس میکردم که مرا از خانواده ام جدا میکنند و می برن واسه همیشه ... برای همین دایم گفت بیا با ماشین من بریم، من همراهت میام( من عاشق پیکان قرمزش بودم)، از در خونه اومدیم بیرون دیدم ایمان و محمد و ... ...ادامه مطلب |